در این نوشتار تشرف یکی از مخلصین و دوستداران امام زمان (عج) به نام شیخ علی را به محضر آن حضرت در عصر غیبت کبری به رشتهی تحریر در آوردیم تا شاید نکات و آموزههای موجود در آن تلنگری باشد برای هر آنکس که خویش را یار و دوستدار واقعی حضرت مهدی (عج) میداند. در حقیقت برای بسیاری از ما پیش آمده است که در دل خویش به این موضوع فکر کردهایم که آری اگر که امام زمان (عج) ظهور کنند قطعا به یاری ایشان خواهم پرداخت، اما آیا واقعا چنین است؟!
ملاقات شیخ علی با امام زمان (عج)
در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عج) نوشته علامه علی اکبر نهاوندی حکایت جالب و آموزندهای بیان شده است که میتواند تلنگری باشد برای تمام افرادی که ادعا دارند منتظر حقیقی حضرت هستند و در راه او جان میدهند و افرادی که در دل محبت ایشان را داشته اما خود را مرد میدان برای قرار گرفتن در سپاه حضرت چه در دوران غیبت و چه در زمان ظهور نمیدانند. مرد میدان گشتن و مخلص حقیقی امام (عج) شدن، از هر شخصی بر نخواهد آمد (البته این امر سبب نا امیدی نگردد چرا که تلاش در این راه را خدا و امام او ناظر هستند و هر کس به سبب عدل الهی می تواند یار امام باشد مقصود در اینجا مخلصین واقعی است) و فرد می بایست همواره با ناظر گرفتن حق تعالی در مسیر تقرب به او با توسل به ائمه و به کار گیری آموزههای حقیقی اسلام گام بردارد …
شیخ علی حلاوی [1] شخصی بود که در شهر حله زندگی میکرد او مخلص واقعی امام مهدی (عج) بود و همیشه در انتظار ظهورش به سر میبرد. او امام را خطاب میداد که کی قرار است ظهور کنی؟ مگر نه اینکه برای امر ظهور وجود افراد مخلص، با ایمان و وفادار لازم است؟! این همه انسان مخلص، واله و شیفته وجود دارد! در همین شهر حله دوستداران شما بالغ بر هزار نفر هستند، پس چرا نمیآیی؟ در روزی از روزها در همان حال که همیشه امام را عتاب میکرد به سمت بیابان رفته و همان سخنان را دوباره با حالتی سرزنش گونه به حضرت میگفت. ناگهان دید مردی عربی که بیابانگرد می نمود در نزد او حاضر شده است. آن مرد به او فرمود که در حال خطاب و عتاب چه کسی هستی؟ شیخ علی گفت که خطاب و عتاب من به امام زمان (عج) است که چرا با این همه شیفته و دلدار و مخلص ظهور نمینماید؟ حضرت به او فرمود که ای شیخ امام مهدی (عج) منم. با من به این شکل عتاب نکن! موضوع اینگونه که تو فکر میکنی نیست، اگر که آن 313 یار من بودند، ظهور اتفاق میافتاد. در همین شهر حله که تو میگویی 1000 نفر مخلص حقیقی وجود دارد تنها تو و فلانی که قصاب است مخلص واقعی هستید. حال اگر که تو میخواهی واقعیت برایت آشکار و روشن گردد برو از مخلصین شهر آنان را که میشناسی برای شب جمعه به منزل خویش دعوت کن و مجلسی به پا دار، آن فرد قصاب را نیز دعوت کن. دو بزغاله نیز آماده کن و بر بالای پشت بام خود ببند. پس از آن منتظر ورود من به مجلس باش، تا بیایم و آنچه واقعیت است به تو نشان دهم، تا متوجه اشتباه خویش شوی. سخن امام که به پایان رسید از نظر شیخ علی غیب شد.
شیخ علی شاد از اتفاقی که رخ داده به شهر بازگشت و به نزد فرد قصاب رفت و برای او ماجرا را بازگو کرد. آن دو به کمک یکدیگر 40 نفر از افرادی را که احساس میکردند مخلص واقعی حضرت هستند را برای شب جمعه و ملاقات با امام زمان (عج) به خانه شیخ علی دعوت کردند. دو بزغاله نیز به فرمایش امام خریده و بر پشت بام بدون آنکه فردی متوجه شود بستند.
شب جمعه فرا رسید چهل نفر دعوت شده به خانه شیخ وارد شدند همه در حالی که وضو داشتند رو به قبله نشسته و در حال ذکر منتظر ورود حضرت بودند. پاسی از شب گذشت که ناگهان تمام افرادی که در حیاط خانه منتظر بودند، مشاهده کردند که نوری درخشان و تابنده (تابنده تر از خورشید و ماه) در آسمان دیده شد و همه جا را روشن ساخت. سپس به سمت خانه شیخ علی آمده تا بر روی پشت بام قرار گرفت. چند دقیقه ای از این رخداد با عظمت نگذشته بود که صدایی از پشت بام خانه شنیده شد که فرد قصاب را صدا میزند. قصاب اطاعت امر کرد و به پشت بام خانه شیخ رفته و به محضر حضرت مهدی (عچ) شرفیاب شد. پس از لحظاتی امام به قصاب فرمود: یکی از دو بزغاله را بگیر و ذبح کن طوری که تمامی خون آن از ناودان سرازیر شده و در حیاط جاری شود. قصاب آنچه را که امام امر کرد انجام داد. خون که به حیاط خانه رسید مهمانان گمان کردند که حضرت قصاب را گردن زده است. پس از درنگی کوتاه امام شیخ علی را صدا کرد. شیخ اطاعت امر نمود و به پشت بام رفت و مشاهده کرد که قصاب زنده است. امام این بار نیز به قصاب دستور ذبح بزغاله دوم را همانند اولی داد. خون بزغاله دوم نیز از ناودان پایین آمد. چهل نفر مهمانی که در حیاط بودند این بار به یقین رسیدند که هر دو نفر را امام (ع) گردن زده است و پس از آن دو، نوبت آنها نیز خواهد شد. پس برای در امان ماندن از کشته شدن توسط حضرت مهدی (عج) فرار را بر قرار ترجیح دادند و هر چهل نفر از خانه بیرون رفتند.
حضرت مهدی (عج) رو به شیخ علی نمود و فرمود: ای شیخ حال به حیاط برو و به آن چهل نفر بگو که به پشت بام بیایند. شیخ به دستور امام از پشت بام به صحن خانه وارد شد اما اثری از هیچ یک از آن چهل نفر ندید و متوجه شد که تمام آن ها فرار کردهاند. پس به پشت بام و به نزد امام زمان (عج) برگشت و از فرار آن چهل نفر گفت.
حضرت مهدی (عج) رو به شیخ فرمود: شیخ علی دیگر آنگونه به من عتاب نکن. این افراد از همان 1000 نفری بودند که گفتی در این شهر دوست دار و مخلص ما هستند. پس چگونه شد که کسی جز تو و قصاب نماند! هماکنون دیگر مکانها را نیز اینچنین قیاس کن. حضرت این سخنان را گفت و از نظر آن دو ناپدید شد.
شیخ علی پس از آن، خانهی خویش را به شکل بقعه و مقام صاحب الزمان (قدمگاه) در آورد که مکانی برای عرض ارادت خالصانه به حضرت مهدی (عج) در شهر حله شد.
منبع:
[1] این حکایت به نقل از اندیشمند مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی که خود ایشان نیز از سید علی اکبر موسوی خوئی روایت کردهاند میباشد.