داستان قرآنی باغ‌دار مغرور سوره کهف

باغدار

در سوره مبارکه کهف علاوه بر این‌که خداوند متعال به سرگذشت «یاران غار» به تفصیل پرداخته است، در آیه‌هایی دیگر (آیات 32 تا 44) برای متنبه و آگاه ساختن مسلمانان و هر انسان حقیقت جو از آفت غرور و تکبر که سبب نابودی دنیا و آخرت می‌گردد، از سرگذشت دو برادر (دو مرد) که یکی از آنان باغ‌دار مغرور و متکبری بود و دیگری فردی با ایمان، سخن به میان می‌آورد و از رسول اکرم (ص) می‌خواهد که این سرگذشت را برای مردم عصر خویش چه آن‌ها که ایمان آورده و چه افرادی که همچنان بر طبل مخالفت خویش با اسلام می‌کوبند، روایت کند تا درس و عبرتی برای تمامی آنان باشد. در این نوشتار قصد داریم به صورت داستانی و بر اساس آیه های قرآنی به شرح این سرگذشت بپردازیم.

سوره کهف
باغ‌دار مغرور سوره کهف

باغ‌دار مغرور سوره کهف

در روزگاران قدیم دو مرد [1] در همسایگی یکدیگر روزگار می‌گذرانند. یکی از آن‌ها فرد توانگر و دارایی بود که به سبب داشته‌های خویش از مال و فرزند همواره بر دیگران مباهات می‌کرد و فخر می‌فروخت و دیگری شخص با خدایی بود که از نظر مالی مستمند به شمار می‌رفت اما دلی آسمانی داشت و ایمان به خدا در اعماق جان او ریشه کرده بود، به گونه‌ای که در کنار تلاش‌ها برای زندگی بهتر به دیگران کمک می‌کرد و راضی به رضای معبود و کردگار خویش بود.

شخص توانگر دو باغ بزرگ و پُر ثمری داشت که یکی از آن‌ها درختان انگور پُر بار و زمین‌های زراعتی سرسبزی داشت و باغ دوم نخلستان بزرگی بود که درختان آن باغ انگور و زمین‌های زراعتی را احاطه کرده بود. هم‌چنین نهر پُر آبی از میان این دو باغ می‌گذشت که در طول سال درختان انگور، خرما و زمین‌های زراعی را سیراب می‌کرد. محصولات فراوانی در طی سال از این دو باغ و مزارع سر سبز برداشت می‌شد و مال و دارایی بسیاری کسب می‌کرد و دنیا بر وفق مرادش بود. اما او به جای این‌که سپاسگزار خداوند برای عطای بی حد و حصرش باشد، به سبب غفلت، راه کبر و غرور را در پیش گرفت و خود را برتر می‌دانست و گمان می‌کرد که پایانی برای نعماتش نیست و او تا به ابد غرق در نعمات خواهد بود.

در یکی از روزها که مرد توانگر در کنار همسایه خدا شناس خود بود و با او گفتگو می‌کرد به فخر فروشی پرداخت و گفت: من نسبت به تو سرمایه بیشتری دارم و جایگاه اجتماعی‌ام نیز بهتر و بالاتر است. سپس قدم در باغ‌های خود گذاشت و با غرور و تکبری دو چندان ادامه داد: گمان نمی‌کنم هیچ‌گاه این باغ پُر محصول از بین برود و اصلا فکر نمی‌کنم که آن‌چه درباره قیامت بگویند درست است و قیامتی وجود داشته باشد و بالفرض قیامت و روز جزایی باشد و به سمت خداوند بازگردانده خواهیم شد، در آن صورت هم با این همه دارایی که دارم بدون شک موقعیت و مقام من بهتر و برتر از جایگاه کنونی‌ام خواهد بود.

همسایه خدا شناس و با ایمان در میان کلام و سخنان همسایه توانگرش که غرور بی جا سبب غفلت و بی ایمانی او شده است به او هشدار می‌داد که تو داری توان و قدرت کسی را منکر می‌شوی که تو را از خاک و سپس از نطفه خلق کرد و آن‌گاه آفرینش تو را کامل نمود و به شکل مردی در آورد!!

باغدار
باغ‌دار مغرور

من باور و اعتقادم با باور تو متفاوت و دقیقا برعکس آن است، من به این‌که بدون تردید خداوند متعال صاحب اختیار من می‌باشد باور دارم و هیچ‌کس را شریک او و تمامی افعالش نکرده و نخواهم کرد. چرا تو آن هنگام که به باغ وارد شدی عبارت «ما شاء الله لا قوة الا بالله» را بر زبان جاری نساختی؟ اگر که مشاهده می‌کنی مال و دارایی و فرزندانم از تو کم‌تر است، بدان این‌ها مهم نیست!

خدا را چه دیدی، چه بسا پروردگار عالمیان بهتر از باغ تو را به من عطا نماید و از آن سو آفت و بلایی بر سر باغ تو فرود آورد که به یک‌باره به برهوتی بی درخت بدل گردد یا آب جاری در باغ تو را به گونه‌ای در زمین فرو برد که هیچ‌گاه دست تو به آن نرسد.

نزول عذاب الهی و خاکستر شدن باغ‌ها

متاسفانه مرد توانگر گوشی برای شنیدن نصیحت‌های همسایه دلسوز خود نداشت و همچنان به فخر فروشی خویش ادامه می‌داد و غرور و غفلت تمامی وجودش را فرا گرفته بود.

از قضا در یکی از شب‌ها که شخص توانگر در خانه خود، مشغول استراحت بود، خداوند برای متنبه ساختن او که به سبب غرور و تکبر خدای خویش را فراموش نموده و برای او شریکی در نظر گرفته بود، به یک‌باره عذابی بر باغ‌ها نازل کرد و آن‌ها را که تا ساعاتی پیش سرسبز و پُر ثمر بودند به برهوتی بی دار و درخت تبدیل نمود.

صبح شبی که عذاب بر باغ‌ها نازل شد، شخص مثل همیشه برای سرکشی به سمت باغ‌ها قدم برداشت. هنگامی که به آن‌ها رسید، ناگهان مشاهده کرد که هیچ چیزی از آن‌ها باقی نمانده و باغ‌ها و مزراع سرسبزش به برهوتی تبدیل شده و تمامی محصولات از بین رفته‌اند.

او در حسرت هزینه‌هایی که برای این باغ‌ها کرده بود دست روی دست می‌زد و می‌گفت که ای کاش در امر این جهان کسی را شریک خدا نمی‌کردم.

منبع:

[1] ابن عباس این دو مرد را دو برادر معرفی کرده که پدرشان یکی از حاکمان بنی اسرائیل است. زمانی که پدر می‌میرد هر یک از این دو برادر به طور یکسانی ارث می‌برند اما یکی از آن‌ها با آن ارث زندگی دنیای خود را ساخت و به داشته‌های فراوانش از مال و فرزند و دارایی مغرور گردید و دیگری ارث را دست آویز و ریسمان محکمی برای داشتن زندگی اخروی بسیار خوب قرار داد و از مال خود به دیگران کمک نمود و از مستمندان دستگیری کرد.

  • تلاوت ترتیل آیه 42 سوره کهف – احمد دباغ

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَىٰ مَا أَنْفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا

(به هر حال عذاب الهی فرا رسید،) و تمام میوه‌های آن نابود شد؛ و او بخاطر هزینه هایی که در آن صرف کرده بود، پیوسته دستهای خود را به هم می‌مالید – در حالی که تمام باغ بر داربستهایش فرو ریخته بود- و می‌گفت: «ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم!»

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *