داستان قرآنی بوستانی که در آتش غرور و بخل سوخت

داستان اصحاب الجنه | بوستانی که در آتش غرور و بخل سوخت

بوستانی که در آتش غرور و بخل سوخت ، عنوان داستان قرآنی است که برگرفته از آیه‌های 17 تا 33 سوره قلم می‌باشد و خداوند متعال در آن توجه به محرومان را ضروری شمرده و غرور، بخل و غفلت از انفاق را ناصواب و منشأ فرجامی ناخوشایند در دنیا و آخرت برشمرده است.

در حقیقت خداوند متعال به زیبایی هر چه تمام‌تر و به شکلی دقیق برخی از پندها و آموزه‌های قرآنی را در قالب روایتِ رخدادهایی که برای گذشتگان اتفاق افتاده‌اند، بیان می‌دارد تا فرد مسلمان و هر آن‌کس که به دنبال حقیقت است با خواندن آن و تدبر و تفکر در آن به آموزه‌ها پی برده و آن‌ها را در زندگانی خویش به کار گیرد. در ادامه این اتفاق را به شکل داستانی بیان خواهیم نمود.

داستان اصحاب الجنه | بوستانی که در آتش غرور و بخل سوخت
داستان اصحاب الجنه | بوستانی که در آتش غرور و بخل سوخت

بوستانی که در آتش غرور و بخل سوخت

در سرزمین یمن پیرمردی از اهل کتاب که در نیکوکاری و احسان زبانزد بود، زندگی می‌کرد او باغی بزرگ، سر سبز و پُر محصولی داشت که هر ساله هنگامه برداشت، تنها آن‌چه را که نیاز خود و خانواده‌اش که متشکل از فرزندان و نوه‌ها و عروس‌هایش بود را برداشته و هر آن‌چه که می‌ماند را برای محرومان و مستمندان می‌گذاشت تا از آن بهره ببرند. عمل خالصانه این مرد مومن سبب می‌شد که با عنایت پروردگار باغ هر سال بیش از سال‌های قبل محصول بدهد و افراد بیشتری از آن متنعم شوند.

در این میان فرزندان پیرمرد که خود جوانانی رشید، صاحب خانه و خانواده بودند به سبب حرص و طمعی که بر جانشان مستولی بود و روز به روز بیشتر می‌شد، با پدر مخالفت کرده و او را از این عمل خیرخواهانه باز می‌داشتند و معتقد بودند که این باغ و محصول، تنها سهم آنان برای گذران زندگی و امرار معاش است و نباید این‌گونه بذل و بخشش شود، اما پدر به حرف آن‌ها گوش نمی‌داد و همواره سهم ایتام، زنانی که همسران خود را از دست داده بودند و درماندگان را می‌داد و هیچ‌گاه مانع ورود آن‌ها به باغ و استفاده از محصول نمی‌شد.

مرگ پدر، آغازی برای به آتش کشیده شدن باغ

روزها از پی هم می‌گذشت، پیرمرد به سبب کهولت سن پیش از آن‌که بتواند محصول آن سال که در نوع خود بی سابقه بود را برداشت کند و سهم نیازمندان را بدهد، در بستر بیماری افتاد و پس از مدتی از دنیا رفت. حال، فرزندان مغرور، آزمند و بخیل پیرمرد صاحب و وارث باغ شدند.

محرومان و دردمندانی که از شنیدن خبر فوت پیرمرد اندوهگین و ناراحت شده بودند به مانند هر سال در کنار باغ و خانه پیرمرد به انتظار ایستاده بودند تا فرزندان آن مرحوم نیز همچون پدر سهم آن‌ها را بدهند. ولی فرزندان در فکر دیگری بودند آن‌ها که عمل پدر را غلط و ناشی از پیری و زوال مغز می‌دانستند، تمام محصول را حق و سهم خود دانسته و نمی‌خواستند ذره‌ای به دیگران کمک کنند.

البته یکی از فرزندان که از دیگر برادران عاقل‌تر و صالح‌تر می‌نمود با آنان مخالفت کرد و گفت که باید از خدا ترسید و به سیره‌ی پدر عمل نمود چرا که انجام ندادن این عمل نیک، جز زیان و روی گردان شدن پروردگار از ما و دچار شدنمان به عقوبت سخت چیزی در بر نخواهد داشت و لازم است برای شُکر نعمت، حق نیازمندان از باغ را ادا کرد. ولی برادران او خشمگین شده و او را به شدت زدند و او نیز مجبور به همراهی با آن‌ها شد.

آن‌ها تصمیم گرفتند که ابتدا با بهانه‌ای واهی نیازمندان را متفرق سازند و پس از آن، در یکی از روزها، صبح بسیار زود که همه در خواب هستند راهی باغ شده و با چیدن میوه و محصول چیزی را برای مستمندان باقی نگذارند.

پس یکی از آن‌ها به نزد نیازمندان رفت و گفت که فعلا موقع برداشت محصول نیست و در زمان برداشت آن‌ها را با خبر می‌سازند. پس افراد نیازمندان به سوی خانه و کاشانه خود روانه و متفرق شدند. خود نیز به خانه‌هایشان رفتند تا در زمان مقرر به باغ بیایند و میوه‌ها را بچینند.

باغ سوخته | داستان قرآنی
باغ سوخته | داستان قرآنی

فرود آمدن عذاب الهی و سوختن کامل باغ

ناسپاسی فرزندان و تصمیم قطعی‌شان بر عدم یاری نیازمندان باعث شد که خداوند آنان را مستحق مجازات دانسته و با تدبیر خود مکر و حیله‌ی آن‌ها را باطل و نقشه‌ای که در سر داشتند را نقش بر آب کند. آری، وَ مَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ [1].

خداوند آن هنگام که خواب بودند آتشی سوزان بر باغ فرو فرستاد به گونه‌ای که از آن باغ سر سبز و پر محصول تنها خاکستری سیاه باقی مانده بود.

وارثان باغ بدون آن‌که بداند چه بلایی بر سرشان نازل شده است صبح زود یکدیگر را صدا زده و به سمت باغ راه افتادند تا قبل از با خبر شدن نیازمندان تمامی میوه‌ها را چیده باشند. آن‌ها به سرعت مسیر باغ را در پیش گرفتند و در خلوت سپیده دم آهسته تاکید می‌کردند که احدی از مستمندان را به باغ راه ندهند. اما ناگهان با صحنه‌ای عجیب رو به رو شدند. آن‌ها که به باغ رسیده بودند مشاهده کردند که جز مشتی خاکستر اثری از باغ سرسبز و پُر میوه نیست. آن‌ها که تعجب کرده بودند فکر کردند که راه را اشتباه آمده‌اند اما پس از کمی فکر متوجه شدند که باغ همان باغ پدری است که بر اثر غرور و بخل و طمعی که داشتند در آتش قهر خدا سوخت و خاکستر شد، پس گفتند ما مسیر را گم نکرده‌ایم بلکه به جهت تصمیم غلطی که داشتیم گرفتار بلا شدیم و علاوه بر خویش نیازمندان را نیز محروم ساختیم.

برادر عاقل‌تر گفت: آیا به شما نگفته بودم که همواره به یاد خدا باشید و استغفار کنید و با محروم کردن نیازمندان ناسپاسی نکنید؟ اما متاسفانه شما بر تصمیم خود اصرار داشتید …

گفته شد که آنان پس از این اتفاق توبه کرده و از کرده خود پشیمان شدند و از خداوند خواستند تا دوباره نعماتی به آن‌ها ارزانی دارد تا شُکر آن را با دادن سهم محرومان به جای آورند.

اما آیا بیداری‌شان موقتی بوده و پس از اعطای دوباره نعمات راه نا درست را در پیش می‌گیرند یا توبه آن‌ها واقعی بوده و سپاسگزار نعمات الهی خواهند بود؟

منبع:

[1] آیه 54 سوره آل عمران

 

  • تلاوت ترتیل آیه 17 سوره قلم – عبدالباسط

إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ

ما آنها را آزمودیم، همان گونه که «صاحبان باغ» را آزمایش کردیم، هنگامی که سوگند یاد کردند که میوه‌های باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان) بچینند.

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *