با فرا رسیدن سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام بر آن شدیم تا شمهای از کرامات این بزرگوار که به صادق آل محمد معروف است را برای بهرهمندی شما دوستداران ولایت و اهل بیت علیهم السلام بیان نماییم.
-
ابطال سحر جادوگران توسط امام صادق (ع)
شخصی از راویان حدیث به نام محمد بن سنان نقل میکند: دومین خلیفه عباسی که به منصور دوانیقی شهرت داشت هفتاد مرد که به جادوگری معروف بودند را از شهر کابل احضار نمود و با وعدههای فراوان آنها را وادار کرد تا با انجام کارهای جادوگری امام صادق (ع) را شگفت زده کرده و او را مغلوب خود سازند. منصور مجلسی ترتیب داد پس هم ساحران را فراخواند و هم از امام (ع) خواست تا در آن مجلس حضور یابد. جادوگران در مجلس صورتهای مختلفی از جمله صورت شیر را به تصویر در آوردند تا افرادی که در آنجا حضور داشتند را سحر کنند. منصور نیز بر تخت خود نشست و از دربان خواست تا امام را به مجلس وارد کند. حضرت وارد مجلس شد. نگاهی به ساحران انداخت سپس دست به دعا برد و دعایی را زیر لب زمزمه نمود که تنها بخشی از الفاظ شنیده میشد. پس از دعا رو به آنان نمود و فرمود: وای بر شما سوگند به خداوند که سحر و جادویتان را باطل میسازم. در ادامه با صدای بلندتری فرمودند: ای شیرها آنان را در کام کشید. هر یک از شیران به جادوگری که او را تصویر کرده بود حمله نموده و آن را بلعید. خلیفه عباسی از اتفاقی که رخ داد شگفت زده و مبهوت شد به گونهای که از تخت خویش به زیر افتاد. او با ترس گفت: ای اباعبدالله من را ببخش، چنین کاری دیگر از من سر نخواهد زد. امام به او فرصت داد. منصور از امام درخواست نمود تا شیرها جادوگرانی را که خوردهاند بازگردانند. امام فرمود: اگر که عصای موسی هر آنچه را که در کام کشیده بود را برگرداند شیرها نیز این چنین میکردند [1].
-
شفا به دست صادق آل محمد (ع)
شخصی به نام عمار دارای سه فرزند بود که اسماعیل، یونس و اسحاق نام داشتند. آنان روایت کردند که یونس به بیماری بدی مبتلا گشت. پس به نزد امام صادق (ع) رفتیم. حضرت با دیدن وضعیت یونس نمازی دو رکعتی خواند و خداوند را ستایش نمود و بر رسول خدا (ص) و آل او سلام و درود فرستاد و اذکاری را بر زبان بیان فرمود و از حق تعالی چنین درخواست کرد: شر و بدی دنیا و آخرت را از او دور فرما و این بیماری را از او برطرف نما که عارضهای که برای او رخ داده من را غمگین نموده است.
آن سه شخص نقل نمودند که سوگند به خداوند از شهر بیرون نشده بودیم که مریضی او برطرف گشته و شفا پیدا کرد [2].
-
صحابه در آتش و کرامت امام صادق علیه السلام
فردی از یاران امام ششم (ع) به نام مامون رقی روایت میکند که در منزل حضرت حضور داشتم که مردی به نام سهل بن حسن خراسانی وارد شد و پس از سلام به کنار حضرت نشست و با حالتی اعتراض گونه به امام عرض نمود که ای پسر پیامبر (ص) شما بسیار بیش از اندازه عطوفت به خرج میدهید. شما اهل بیت امامت میباشید پس چه چیز مانع قیامتان شده است؟ و چرا حق خویش را از غاصبان نمیگیرید در حالی که بالغ بر صد هزار شمشیر زن وجود دارند که آماده و مهیا برای جهاد در رکاب شما میباشند.
امام (ع) پس از شنیدن سخن این شخص به او فرمود که آرام باش، حق تعالی حق تو را نگاه دارد. پس از آن رو به یکی از پیش خدمتان خویش کرد و امر فرمود تا تنور خانه را روشن کنند. تنور به درخواست امام روشن شد و شعلههای آتش زبانه کشیدند.
سپس امام آن فرد را مخاطب قرار داد و فرمود که بلند شو و در داخل تنوری که شعله ور است بنشین. سهل خراسانی عرض کرد که ای آقا و مولای من، مرا عذاب نکن و ببخش، حق تعالی شما را مورد رحمت وسیع و گسترده خود قرار دهد. در همین حین بود که یکی از اصحاب حضرت به نام هارون مکی در حالی که کفش خود را به دست گرفته بود داخل شد و به جمع حاضر سلام کرد. امام صادق (ع) جواب سلام او را داد و فرمود: ای هارون کفشهای خود را بر زمین قرار ده و به سمت تنور برو و در آن بنشین.
هارون امر امام را اطاعت گفت و بدون هیچ پرسشی داخل تنور رفت و در بین شعلههای سوزان نشست.
امام علیه السلام مکالمه خویش را با فرد خراسانی ادامه داد و درباره مسائل و موضوعات مختلف به گفتگو نشست. ساعتی گذشت. حضرت از سهل خراسانی خواست به کنار تنور رفته و داخل آن را ببیند. سهل به کنار تنور رفت. او مشاهده کرد که هارون مکی روی آتش تنور نشسته است. حضرت به هارون اشاره کرد که بلند شو و از تنور بیرون بیا. سپس رو به شخصی که برای اعتراض آمده بود کرد و بیان فرمود: در خراسان چند نفر مخلص همانند هارون وجود دارد و پیدا میشود؟ آن فرد گفت: قسم به پروردگار یک نفر نیز پیدا نخواهد شد. امام فرمودند: ای سهل ما میدانیم که در چه وقتی قیام کنیم و آن زمانی خواهد بود که لااقل پنج نفر مخلص و مطیع ما وجود داشته باشد. همچنین بدان و آگاه باش که ما به همهی مسائل واقف بوده و هستیم. [3]
منابع:
[1] اختصاص، شیخ مفید، جامعه مدرسین، ص 246
[2] مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 232
[3] بحار الانوار، ج 47، ص 123