در مطلب «داستان قوم حضرت لوط – بخش اول» به شرح بخشی از زندگی این پیامبر الهی پرداخته شد. در این مطلب به شرح ادامه زندگی این پیامبر بزرگوار خواهیم پرداخت.
در مطلب قبلی تا آن جا گفته شد که حضرت لوط (ع) برای هدایت قوم خود ازدواج کرد و حاصل ازدواج ایشان نیز چند دختر بودند، اما این عمل حضرت نیز کارساز نبوده و قوم لوط همچنان به انجام اعمال زشت و ناپسند خود اصرار داشتند.
چندین سال به همین منوال سپری شد. لوط علیه السلام زمانی که دید حرف و عمل او و صحبت از روز قیامت و عذاب الهی سبب توبه آن ها نمی گردد به آن ها گفت: شما عملی را انجام می دهید که پیش از شما هیچ یک از مردم جهان، دست به انجام چنین عمل و کردار ناشایستی نزده است.
قوم لوط در جواب (به طعنه) گفتند: اگر که در تهدید کردن ما به عذاب الهی راستگو و صادق هستی، عذاب را بر ما نازل کن.
نفرین کردن قوم و نازل شدن عذاب
حضرت لوط دیگر هیچ امیدی به بازگشت و اصلاح قوم خود نداشت و آنان در آن هنگام استحقاق سخت ترین عذاب های الهی را داشتند. لوط (ع) که سالیان سال نسبت به مردم قوم خویش مهربان بود و آن ها را به سوی خداوند یگانه و بی همتا دعوت می نمود، آزرده دل و ناراحت شد و در نهایت با دلی که مملؤ از ناراحتی و اندوه بود قوم خویش را نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! من را در برابر این قوم فاسد و تبهکار یاری بفرما [1].
نفرین لوط شروعی برای نزول عذاب بر سر مردم شهر سدوم که به لواط دچار بوده اند، بود.
آمدن فرشتگان الهی به زمین برای انجام ماموریت
در آن زمان نه یا یازده تن از فرشتگان الهی که جبرئیل امین نیز به جزو آنان بود به زمین برای انجام ماموریت های الهی آمدند (دو ماموریت بر عهده آنان بود: بشارت دادن تولد اسحاق به حضرت ابراهیم، نازل نمودن عذاب بر قوم لوط).
آنان در ابتدا به نزد ابراهیم خلیل الله (ع) رفتند و به وی سلام کردند. او نیز جواب آنان را داد و به نزد همسرش ساره رفت و گفت که مهمان داریم اما این مهمانان شبیه به آدمیان نیستند. ساره پیشنهاد داد که گوساله ای که دارند را سر بریده و برای مهمانان کباب کنند. ابراهیم (ع) نیز چنین کرد و گوساله کباب شده را در جلوی مهمانان قرار داد تا آنان نوش جان کنند. اما فرشتگان الهی لب به غذایی که ابراهیم (ع) آماده نموده بود نزدند. در این هنگام نبی خدا دچار وحشت شد و ساره به آنان گفت چرا از غذایی که پیامبر خدا برایتان آماده کرده نمی خورید. آنان به ابراهیم گفتند که وحشت نداشته باش و نترس ما برای عذاب نمودن قوم لوط فرستاده شدیم. همسر ابراهیم زمانی که این صحبت ها را شنید از شدت وحشت و ترس بعد از سال ها و در زمان پیری حیض شد. در این هنگام فرشتگان الهی نیز به ابراهیم نوید تولد اسحاق را دادند.
ابراهیم زمانی که از عذاب قوم لوط آگاه شد، به دلیل وجود لوط در میان آن قوم و مقدار اندکی امیدی که برای بازگشت آنان داشت به فرشتگان الهی اصرار نمود تا در عذاب تاخیر کنند. اما عذاب خدا در وقت و زمان معینی بدون هیچ تاخیری لازم بود نازل شود.
راهی شدن ملائکه به سمت شهر سدوم و مهمان شدن در منزل لوط (ع)
فرشتگان الهی راهی شهر سدوم شدند. زمانی که به آن شهر رسیدند، به نزد حضرت لوط رفتند. نبی (ع) به آن ها گفت که شما که هستید؟ آن ها در پاسخ گفتند که ما مسافر هستیم و تمایل داریم که امشب را مهمان تو باشیم.
حضرت لوط (ع) که از عمل زشت قوم خود آگاه بود و آن مهمانان جوانانی زیبا رو بودند، دچار فشار روحی بسیار شدیدی شد و ترس این را داشت که مردم قومش تمایل به داشتن ارتباط با این جوانان را داشته باشند و آبروریزی بزرگی رخ دهد. لوط مهمانان را به خانه خود برد اما آنان را نیز از ماجرا و برخورد ناپسند قوم خود باخبر نمود. فرشتگان به داخل خانه لوط رفتند، لوط نیز به نزد همسر خود رفت و به او گفت اگر که قوم خود را از وجود مهمانان با خبر نسازد، تمام اعمال گذشته او را خواهد بخشید.
با خبر شدن قوم و نزول عذاب
اما والهه همسر لوط اگر چه ظاهرا گفته شوهر خود را پذیرفت اما به پشت بام رفته و با روشن نمودن آتش [2] افراد بدکردار را از وجود مهمان باخبر ساخت.
قوم تبهکار لوط به سرعت به سمت خانه او روانه شده و از لوط خواستند تا به آن ها اجازه دهد تا با مهمانان او ارتباط داشته باشند.
لوط به آن ها التماس کرد و از آنان خواست تا از خواسته خود صرف نظر کنند و در آخر به آن ها گفت که حاضر هستم دخترانم را به ازدواج شما در بیاورم اما آنان در جواب لوط نبی (ع) گفتند که تو خوب میدانی که نیت ما چیست و به دنبال زنان و دختران نیستیم.
لوط نبی (ع) که ناامید شده بود گفت: اگر که نیروی بزرگ و پشتیبان محکمی داشتم، آن زمان میدانستم که با شما که پست فطرت هستید چگونه عمل کنم.
هرج و مرج بسیاری در کنار منزل لوط ایجاد شد. در آن هنگام جبرئیل به ملائکه گفت: او از قدرتی که خدا به او داده بی خبر است. لوط که صحبت آنان را شنید از آن ها درخواست نمود که خود را معرفی کنند. فرشتگان نیز خود را معرفی نمودند. حضرت لوط به آن ها گفت که به چه علتی آمده اند و جبرئیل خبر از عذاب قوم او داد.
ناگهان مردم قوم درب خانه را شکسته و به داخل خانه رفتند، جبرئیل با حرکت دادن بال های خویش و کوبیدن آن ها به سر و صورت آن ها چشم هایشان را کور کرد.
قوم متوجه شدند که عذاب الهی در حال نازل شدن است.
ملائکه به لوط گفتند که شبانه خودت و خانواده ات (جز همسرش که خیانت نموده بود) از شهر بیرون بروید بدون آن که به پشت سر خود نگاه کنید زیرا ممکن است چشم شما به عذاب الهی بیفتد و وحشت زده شوید و عذاب در هنگام صبح بر قوم نازل می شود و چیزی به صبح نمانده است.
قوم لوط خانه ی او را محاصره کرده بودند به این دلیل که یکی از افراد قوم که دانشمند و عالم بود به آن ها گفته بود که تا زمانی که لوط و خانواده اش در این شهر هستند عذابی نازل نمی شود.
جبرئیل برای بیرون بردن لوط و خانواده اش ستونی از نور را در جلوی لوط نبی قرار داد و به او فرمود که در میان نور راه برو. اینگونه کسی متوجه نخواهد شد. لوط و خانواده اش از شهر بیرون رفتند، همسر او که از این اتفاق با خبر شد در صدد اطلاع دادن به قوم خویش بود که به اذن پروردگار سنگی به سمت او پرتاب شد و او در دم هلاک شد.
با طلوع صبح به اذن الهی و توسط فرشته های مامور عذاب سخت الهی بر سر آن قوم نازل شد و شهر سدوم زیر و رو شد و به بدترین شکل قوم لوط به هلاکت رسیدند.
لوط علیه السلام مدتی پس از عذاب دار فانی را وداع گفت و در نزدیکی مسجد الخلیل دفن شد.
منابع:
[1] سوره عنکبوت، آیه 30
[2] والهه ابتدا با دست زدن و هلهله میخواست قوم خود را با خبر سازد اما آن ها صدای او را نشنیدند.
- تلاوت ترتیل آیه 30 سوره عنکبوت – سعدالغامدی
قَالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ
(لوط) عرض کرد: «پروردگارا! مرا در برابر این قوم تبهکار یاری فرما!»