داستان خضر نبی و حضرت موسی (ع) – 2

تعمیر دیوار خرابه توسط موسی و خضر نبی

در مطلب «داستان خضر نبی و حضرت موسی(ع) – 1»، بخش اول ماجرای دیدار موسی کلیم الله (ع) و خضر نبی علیه السلام برای بهره‌مندی شما عزیزان قرار داده شد. در این مطلب به ادامه ماجرا خواهیم پرداخت.

در مطلب قبل تا آنجا گفته شد که خضر نبی از حضرت موسی (ع) تعهد گرفت که در کار او دخالت نکند و اگر که چیزی مشاهده کرد سوالی نپرسد تا در زمان مشخص خود تمام اسرار را به او بگوید. پس از متعهد شدن موسی (ع) به راه افتادند.

سه حادثه عجیب!!

حضرت موسی (ع) و هم سفرش (یوشع بن نون) به همراه خضر نبی به کنار دریا رفته و در آنجا سوار کِشتی که مملو از مسافر بود، شدند. بعد از آنکه کشتی حرکت نمود و مقداری از ساحل دور شد، خضر نبی از جای خود بلند شد و تکه و بخشی از کِشتی را خراب نمود و سپس بخش خراب شده را با مقداری گِل و پارچه محکم کرد تا از ورود آب و غرق شدن کِشتی جلوگیری کند.

خراب کردن کشتی توسط خضر نبی
خراب کردن کشتی توسط خضر نبی

موسی (ع) هنگامی که این عمل نادرست خضر (ع) را مشاهده کرد، ناراحت و خشمگین شد و اعتراض کرد و گفت: به کِشتی خسارت زدی تا مسافران و سرنشینان آن را غرق کنی؟ به راستی که کار عجیبی مرتکب شدی.

خضر (ع) سخن موسی (ع) را که شنید گفت: آیا به تو نگفتم که نمی توانی پا به پای من بیایی و تحمل کنی؟

حضرت موسی (ع) که موضوع تعهد را به یاد آورد، فرمود: مرا بازخواست نکنید و این بار بر من سخت نگیرید.

پس از آن از کِشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند. در میانه راه نوجوانی را دیدند، ناگهان موسی (ع) مشاهده کرد که خضر نبی آن نوجوان را کُشت. دیدن این منظره باعث شد که موسی (ع) قول و تعهد خود را فراموش کرده و به خضر (ع) اعتراض کند و بگوید: فرد بی گناهی را به قتل رساندی بدون آنکه او خود مرتکب قتل شده باشد، واقعا که عمل زشتی را مرتکب شدی. خضر نبی گفت: به تو نگفته بودم که نمی توانی صبر و تحمل کنی؟

موسی که برای بار دوم قول و قراری که داده بود را از یاد برده بود رو به خضر نبی کرد و گفت: از این به بعد اگر که دوباره به چیزی اعتراض کردم، حق داری مرا همراه خود نبری و عذرم را بخواهی، زبرا عذر موجهی خواهی داشت.

آن سه باز به راه خود ادامه دادند، تا اینکه به روستایی که در میانه راه بود رسیدند، از اهالی روستا آب و غذایی خواستند اما اهالی و مردم روستا امتناع کردند و نخواستند که آنان را مهمان کنند و آب و غذایی به آن ها بدهند. در آن هنگام به ناگاه چشم خضر نبی (ع) و موسی (ع) به دیواری افتاد که کج شده است و احتمال فرو ریختن آن وجود داشت. حضرت خضر (ع) شروع به تعمیر آن کرد تا از ریزش آن جلوگیری کند. پس از اتمام کار موسی (ع) که احساس می کرد شخصیت او و خضر نبی خدشه دار شده است به خضر که استاد او به شمار می رفت دوباره اعتراض کرد و گفت: خب شما می توانستید برای این کاری که انجام دادید مزدی از آن ها بگیرید.

تعمیر دیوار خرابه توسط موسی و خضر نبی
تعمیر دیوار خرابه توسط موسی (ع) و خضر نبی

خضر در این جا بود که به موسی (ع) گفت: هم اینک و در این جا زمان جدایی من و تو از هم فرا رسیده است، اما تو را هم اکنون از اسرار کارهایی که نتوانستی بر آن ها صبر پیشه کنی با خبر می سازم.

اسرار و رمز و راز سه حادثه عجیب

حضرت خضر (ع) به بیان اسرار این سه حادثه پرداخت و گفت:

و اما آن کِشتی که معیوب و خراب کردم در واقع برای مردمی فقیر بود که از آن کسب درآمد می کردند و من آن را معیوب کردم تا توسط ستمگری که به زور کشتی های سالم را از صاحبان آن ها می گرفت، غارت نشود.

و آن نوجوانی که به قتل رساندم در حقیقت پدر و مادر با ایمانی داشت و به این دلیل او را کُشتیم چون ترسیدیم که او آن ها را از راه راست دور ساخته و به طغیان و سرکشی کشاند. به همین دلیل از خدا خواستیم که عوض آن به پدر و مادرش فرزندی پاک تر و همچنین مهربان تر عطا کند.

آن دیواری که تعمیر کردم نیز برای دو پسر بچه‌ی یتیم می باشد که در این شهر بودند و در زیر آن گنجی پنهان است که برای آن دو می باشد و آنان پدر صالحی داشتند و خداوند متعال می خواست آنان به سن بلوغ رسیده و گنج خود را از زیر دیوار بیرون کشند و کسی نتواند قبل از آنان به آن مال دسترسی داشته باشد.

خضر ادامه داد و گفت: این کارها را من خود سر، انجام نداده ام و این رمز و رموز کارهایی بود که انجام دادم و نتوانستی در برابر آنان صبر کنی.

موسی (ع) از توضیحات خضر نبی (ع) قانع شد. حضرت خضر نیز در زمان جدایی به درخواست موسی (ع) توصیه هایی به او کرد و در نهایت از یکدیگر جدا شدند.

سایت موسسه معراج النبی استان خوزستان

 

  • تلاوت تحقیق آیه 74 سوره کهف – استاد عبدالباسط

فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا

باز به راه خود ادامه دادند، تا اینکه نوجوانی را دیدند؛ و او آن نوجوان را کشت. (موسی) گفت: «آیا انسان پاکی را، بی آنکه قتلی کرده باشد، کشتی؟! براستی کار زشتی انجام دادی!»

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *