داستان حضرت یوسف (ع) – قسمت دوم | داستان های قرآنی

ّبردگي حضرت يوسف

همانطور که می دانید قصه گویی یکی از برترین روش ها برای راهنمایی افراد و انتقال مفاهیم است. در قرآن کریم که کتاب زندگی است و مملو از آموزه های اخلاقی، رفتاری در ابعاد مختلف همچون اجتماعی، سیاسی می باشد خداوند متعال در بسیاری از سوره ها (حدود یک سوم قرآن کریم) برای انتقال این آموزه ها از شیوه قصه گویی استفاده کرده است تا انسان ها آسان تر مفاهیم والای قرآنی را متوجه شوند. در این مطلب به بخش دوم داستان حضرت یوسف (ع) که به احسن القصص در قرآن کریم معروف است و یک سوره به همین نام نیز در قرآن موجود است، پرداخته می شود تا علاوه بر آشنایی با سرگذشت این پیامبر بتوان از آموزه های نهفته در داستان نیز بهره مند گردید..

نجات یافتن یوسف از چاه

بعد از آنکه یوسف به چاه انداخته شد به مدت سه شبانه روز در چاه ماند، پس از این مدت کاروانی تجاری که از آن منطقه می گذشت و در حال رفتن به سرزمین مصر بود برای استراحت و همچنین رفع تشنگی در کنار چاه توقف کرد. یکی از افراد کاروان برای آوردن آب بر سر چاه رفت و ظرف (دلو) را در داخل چاه انداخت. یوسف که ریسمان و ظرف را دید به آن آویزان شد تا از چاه بیرون بیاید. زمانی که یوسف به بالای چاه رسید آن شخص پس از دیدن پسری زیبا نزد هم سفرهایش رفت و ابراز شادمانی کرد که سرمایه ای گران بها را به دست آورده است (وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ [1]).

نجات حضرت يوسف ع از چاه
نجات حضرت يوسف ع از چاه

در این جا روایت شده است که برادران ناتنی یوسف در جایی دورتر از چاه منتظر بوده اند تا کاروانی از آن حوالی عبور کند و وقتی که دیدند این کاروان یوسف را پیدا کرده به نزد کاروانیان رفته و گفتند که این پسر غلام ماست که از دست ما فرار کرده است و اگر که به ما بازگردانده نشوید او را به قتل می رسانیم. از امام رضا (ع) نقل شده است که ایشان می فرمایند: برادران یوسف او را به قیمت یک سگ شکاری کشته شده که معادل بیست درهم است فروختند.

فروش یوسف به عزیز مصر

پس از فروش یوسف، کاروانیان او را همراه خود به سرزمین فراعنه یا همان مصر بردند و در آن جا به عنوان برده در بازار برده فروش ها به قیمت پایینی به فردی که منسب بالای حکومتی داشت و عزیز مصر (وزیر پادشاه) بود، فروختند (دو تفسیر برای هزینه و قیمت کم وجود دارد، اول اینکه چون چهره یوسف بسیار زیبا بود و به برده ها نمی ماند به خاطر ترس از اینکه به آن ها انگ آدم ربایی بزنند زودتر آن را با قیمت پایین فروختند و تفسیر دوم این است که یوسف را با قیمت خوبی فروختند اما برای انسانی زیبا و باهوش مثل یوسف این پول ناچیز است [2]).

عزیز مصر، یوسف ده ساله را به منزل خود برد و به همسر خود که زلیخا نام داشت سفارش او را کرد و گفت که با او به نیکی رفتار نماید تا برای ما مفید و سودمند باشد و یا او را به فرزند خواندگی قبول کنیم (وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا … [3]).

عزیز مصر و زلیخا فرزندی نداشتند به همین دلیل یوسف را همانند بچه خود به خوبی تربیت کردند. تا اینکه یوسف به سن بلوغ و جوانی رسید. در آن زمان زیبایی یوسف بی بدیل بود و سرآمد همه ی زیبا رویان مصر بود همین امر باعث شد زلیخا به او علاقمند شود و عشق یوسف در دل و جانش شعله ور گردد و به دنبال راهی برای ابراز علاقه و به دست آوردن او باشد.

ابراز علاقه زلیخا به یوسف

احساسات بر عقل زلیخا چیره شد و در یکی از آن روزها فرصت را مناسب دید و خود را به مانند عروسی آرایش کرد و یوسف را به کاخ خود خواند، درهای کاخ را بست و با عشوه گری خاص، خود را به یوسف عرضه کرد تا به خواسته زشت و پلید خود دست یابد.

ّبردگي حضرت يوسف
ّبردگي حضرت يوسف

زلیخا به یوسف گفت به کنار من بیا که خودم را برایت آماده کردم. یوسف گفت به خدا پناه می برم تا از این گناه من را نگاه دارد، چطور می توانم چنین خطایی را مرتکب شوم در حالی که عزیز مصر بر گردن من حق زیادی داشته است و احسانش نسبت به من فراوان بوده است و اگر که احسان و نیکی او را با خیانت پاسخ بدهم رستگار نخواهم شد (وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ [4]).

اما زلیخا همچنان پافشاری می کرد و از گفتن خواسته اش پروایی نداشت و تمام سعی خود را می کرد که بتواند یوسف را بفریبد، در این لحظه ها یاد خدا به یوسف قوت بخشید تا بتواند از انجام این گناه چشم پوشی کند و با الهام پروردگار به جان و دل یوسف به سمت درهای هفت گانه کاخ زلیخا حرکت کرد تا راهی برای فرار از این دام پیدا کند. به اذن پروردگار درهای کاخ یکی پس از دیگری به روی یوسف باز می شد و او با سرعت زیاد به سمت بیرون می رفت اما همزمان با یوسف زلیخا هم به دنبال او می دوید تا به او برسد (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ [5]).

در نهایت و زمانی که درب آخر کاخ باز می شد دست زلیخا به پیراهن یوسف از عقب رسید و آن را پاره کرد.

کدام یک تبرئه شده اند؟ یوسف یا زلیخا؟

زمانی که در باز شد ناگهان یوسف عزیز مصر را رو به روی خود دید، زلیخا برای اینکه خود را بی گناه جلوه دهد سریع تر از یوسف شروع به حرف زدن کرد و گفت که یوسف به من نظر ناروا و بد داشته است، آیا سزا و کیفر کسی که می خواست این عمل ناروا را انجام دهد چیزی به غیر از زندانی شدن و کیفر سخت است؟ (وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ [6]).

در واقع در آن زمان زلیخا بر علیه یوسف توطئه می کرد تا شوهرش تحریک شده و او را به زندان بیاندازد.

اما یوسف این تهمت و افترا را تکذیب می کرد و می گفت که همسر شما قصد ناروا داشته است نه من و من در حال فرار بودم به همین دلیل ما را اینگونه و در این حال دیدید.

در همین حین که هر دو در حال تبرئه کردن خود و متهم کردن دیگری بودند یکی از نزدیکان زلیخا که دختر کوچکی داشت در آن محل حاضر شد و به اذن خدا در این قضیه داوری کرد و گفت اگر که پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد یوسف قصد بد نسبت به زلیخا داشته اما اگر که پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد زلیخا نیت بد و ناروا داشته است (قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ [7] وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ [8]).

عزیز مصر که دید پیراهن از پشت پاره شده به همسر خود گفت: این تهمت ناپسند از مکرو حیله زنانه شماست، شما زنان در فریب زیرک هستید و مکر شما بسیار بزرگ است و تو برای بی گناه کردن خود یوسف را متهم کردی (فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ [9]).

همسر زلیخا که می خواست طوری بر این قضیه سرپوش بگذارد به یوسف گفت هر اتفاقی که افتاده است را فراموش کن و به کسی چیزی نگو، به زلیخا هم گفت از این کار ناپسند توبه کن چون مرتکب گناه بزرگی شدی (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ [10]).

اما این خبر مخفی نماند و نه تنها اهالی قصر بلکه کل شهر از این اتفاق و رسوایی با خبر شدند و زنان مصری که با زلیخا (زیباترین زنان مصر بود و زنان دیگر به او حسادت می کردند) دشمنی داشتند او را ملامت کردند (وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ  قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ [11]).

زلیخا که ملامت زنان مصری به خصوص زنان پولدار را شنید درصدد بی گناه نشان دادن خود و موجه کردن کارش بود به همین دلیل تصمیم گرفت زنان پولدار مصر را دعوت کند و یوسف را به آن ها نشان دهد تا دیگر مورد سرزنش آن ها قرار نگیرد.

نارنج و دست زنان مصری

همسر عزیز مصر برای زنان مصری جایگاه هایی با متکاهایی که به آن ها تکیه می دهند تدارک دید. زنان مصری وقتی که در جایگاه های مخصوص خود نشستند کنیزان شروع به پذیرایی میوه کردند در بشقاب هر یک از این زنان کاردی قرار داده شده بود تا با آن میوه را ببرند. زلیخا زمانی که زنان مصر را مشغول گفتگو و بریدن میوه بودند به یوسف دستور داد که به مجلس آن ها وارد شود.

مهماني زليخا
مهماني زليخا

هنگامی که یوسف وارد مجلس شد و چشم زنان به او افتاد به ناگاه به جای میوه شروع به بریدن دست خود کردند و گفتند این شخص، با این زیبایی خارق العاده انسان نیست و فرشته است (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ  فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ [12]).

زلیخا به مقصود دل خود رسیده بود زیرا زنان مصر را محو زیبایی یوسف می دید. او رو به آن ها کرد و گفت که این همان غلام و شخصی است که مرا به خاطر گرفتار شدن در عشقش ملامت می کردید، من هر کاری کردم او هیچ تمایلی به من نداشت و حیا و عفت می ورزید، اما از این بعد اگر باز به خواسته ام جواب رد بدهد، زندانی و خوار و ذلیل خواهد شد (قَالَتْ فَذَٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ  وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ [13]).

یوسف پیامبر (ع) پس از شنیدن این سخنان به خدای قادر و متعال گفت: خدایا زندان برای من خوش تر است از آنچه این زنان مرا به آن فرا می خوانند. اگر که شر آنان را از من دور نگردانی به سوی آن ها راغب و متمایل خواهم شد و در گروه جاهلان قرار خواهم گرفت (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ [14]).

[1] سوره یوسف،آیه 19

[2] سوره یوسف، آیه 20، ترجمه خواندنی قرآن ملکی

[3] همان سوره آیه 21

[4] سوره یوسف،آیه 23

[5] همان سوره ، آیه 24

[6] همان سوره ،آیه 25

[7] همان سوره ،آیه 26

[8] همان سوره ، آیه 27

[9] همان سوره ،آیه 28

[10] همان سوره ،آیه 29

[11] سوره یوسف،آیه 30

[12] همان سوره، آیه 31

[13] همان سوره ،آیه 32

[14] همان سوره، آیه 33

  • تلاوت ترتیل آیه 19 سوره یوسف – استاد عبدالباسط

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ

و (در همین حال) کاروانی فرا رسید؛ و مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند؛ او دلو خود را در چاه افکند؛ (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی!)» و این امر را بعنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند. و خداوند به آنچه آنها انجام می‌دادند، آگاه بود.

 

دانلود

منبع: سایت موسسه قرآن و عترت معراج النبی استان خوزستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *